"در واقع این فکر اصلاً به مذاقش خوش نمیآمد، ولی نمیتوانست آن را از سر بیرون کند. میدانست که بالاخره باید روزی سفرش را آغاز کند، اما برای آماده شدن هم عجلهای نداشت. نیگل نقاش بود، اما نقاشی نه چندان موفق؛ تا حدودی به این خاطر که مشغلههای بسیار داشت. بیشتر آنها در نظرش جز دردسر چیزی نبودند، ولی آنها را به نحو احسن انجام میداد بهویٰژه هنگامی که نمیتوانست از سر بازشان کند. و (به عقیدهی او) متاسفانه وضع اغلب همینطور بود. سرزمین وی قوانین نسبتاً سختی داشت. البته موانع دیگری هم بود؛ مثلاً گاهی اوقات بهکلی عاطل میماند و هیچ کاری نمیکرد. دیگر آنکه به نوعی دلرحمی دچار بود. میدانید منظور چه نوع دلرحمی است. این احساس غالباً به جای آنکه او را به انجام کاری وادارد، ناراحتش میکرد، و حتی هنگامیکه سرش به کاری گرم میشد هم غرولند کردن و خشمگین شدن و ناسزا گفتن (بیشتر به خودش) دست برنمیداشت. با این همه همیت دلرحمی او را وادار کرد تا برای همسایهی لنگش آقای پریش خردهکاری های بسیری انجام دهد،البته اگر میآمدند و از او کمک میخواستند. نیگل گهگاه حتی به مردمان دیگر از جاهای دورتر هم کمک میکرد. هرازچندگاهی نیز به یاد سفرش میافتاد و به طریقی بینتیجه شروع میکرد به جمعآوری برخی از چیزها؛ در چنین مواقعی دیگر چندان به نقاشی نمیپرداخت. چند تابلو در درست داشت که با توجه به مهارت او اکثراً بیش از حد بزرگ و جاهطلبانه بودند. او از آن دسته نقاشانی بود که برگها را بهتر از درختان میکشند. معمولاً زمانی طولانی را صرف نقاشی یک برگ میکرد و تلاشاش بر این بود که تا شکل و درخشندگی برگ و برق قطرههای شبنم بر لبههای آن را تصویر کند. او میخواست درختی کامل نقاشی کند که همهی برگهایش با همین شیوه نقاشی شوند و همگی با یکدیگر متفاوت باشند. یکی از تابلوهایش فکر او را سخت به خود مشغول کرده بود... "
این تیکه، شروع داستان کوتاهی از تالکین بود به نام برگ اثر نیکل. خب خیلیها تالکین رو به خاطر داستانهای مربوط به سرزمین میانهاش میشناسن. یعنی ارباب حلقهها، هابیت، سیلماریلیون و ... . اما در کنار اونها تالکین، داستانهای دیگهای هم خارج از اون دنیا داره. داستانهایی که از نظر من اتفاقاً خیلی خوب و جذابن.
تالکین برای من بزرگترین نویسندهی فانتزیه. و حتی یکی از بزرگترین نویسندههایی که میشناسم. منتهی از اونجایی که بعضیها اساساً فکر میکنن ادبیات گمانهزن ( مد نظرم فانتزی و علمی-تخیلیه بیشتر)، جدی نیست؛ با حرفم موافق نیستن. اما به نظرم اولاً چرا باید همچین دستههایی جدی گرفته نشن و ثانیاً چرا باید نویسندههایی فعالیتشون توی این دستهها بوده و آثار مهمی هم خلق کردن رو نخوایم بپذیریم؟!
حالا اگر شد، یه بار در مورد تالکین مینویسم.
پ.ن: از کتاب درخت و برگ ترجمهی مراد فرهادپور؛ نشر روزنه.