نه!

" ...آه، نگاه کن. حتی خورشید هم دلگیر و خسته از تماشای ما، پتوی سفیدش رو روی سرش کشیده و رو شو به دیوار اتاق‌ش کرده تا خواب‌ش ببره. یعنی این‌قدر کسالت بار شدیم؟ یا شایدم دلش گرفته ازمون، هوم؟ خب خودمونیم، شاید ما هم اگر هر روز صبح زود به امید بخشیدن بخشی از وجودمون از خواب پا می‌شدیم و می‌دیدم کسی حتی توجه‌ای بهمون نمی‌کنه و متوجه حضورمون نمی‌شه و اون عده‌ای که هم که می‌بینینمون، دستشون رو جلوی صورتشون می‌گیرن تا چشم‌شون بهمون نیافته، ناراحت می‌شدیم، نه؟ اما خب چرا و به چه امیدی هر روز باز این کار رو تکرار می‌کنه؟ تا حالا بهش فکر کردی؟ شاید اگر همیشه روز بود و تابستون، خورشید دیوونه می‌شد، نه؟ خدا رو شکر که برگ‌ها و درخت‌هایی هستن که جواب خورشید رو بدن و نمی‌ذارن تا امید بشه و دلش بشکنه و تا ابد پتوش رو روی سرش بکشه..."

همین‌جوری یاد یه دوستی افتادم که می‌گفت که فکر می‌کنه دلیل این‌که برگ درخت‌ها سبزه، اینه که نور خورشید که زرده، ترکیبش با آبی آب، می‌شه سبز! اما حالا آیا یادشه که خودش یه روز این جمله رو گفته... ؟

 

پ.ن: احتمالاً به‌زودی یه اسباب/اثاث کشی از این‌جا داشته باشم. و آره، آدرس‌ش رو می‌گم بهتون. با این‌که تا همین چندروز پیش دلم می‌خواست این‌جا رو کلاً ببندم، اما امروز میل زیادی به نوشتن توی این فضا داشتم و خب همین باعث می‌شه فعلا ادامه بدم به بودن در این فضا... اما یه جابه‌جایی لازم دارم انگار!

 

  • چهارشنبه ۲۱ آبان ۹۹

...

خب، خواستم بگم که نشر "علمی و فرهنگی" تا نوزدهم برای کتاب‌هاش تخفیف گذاشته و خب تخفیف‌ش خیلی نیست و در حد سایت‌های فروشگاهی کتاب دیگست. منتهی یه سری از کتاب‌هاش که توی اون سایت‌ها نیست رو می‌تونید بعضاً با قیمت‌های مناسب‌تر پیدا کنید. و اینم باید بگم که از اون‌جا که سایت مناسبی ندارن، می‌تونید کتاب‌هاشون رو توی سایت‌های دیگه نگاه کنید و نهایتاً بیاید و از توی قسمت جست‌وجوی خود سایتشون، کتاب رو پیدا کنید.

همین. :)

  • پنجشنبه ۱۵ آبان ۹۹

این من هستم

یک. آدم خیالباف، کم‌حرف و ساکتی هستم و در نتیجه از نظر اجتماعی آدم کسل کننده و فاقد جذابیتی هستم.

دو. شاخک‌های حسی حساسی دارم و همین باعث می‌شه آدم حساسی باشم و در کنارش از مواجهه با طبیعت و آثار هنری، لذت ببرم.

سه. علی رغم علاقه به آدم‌ها و قصه‌هاشون در برقراری ارتباط باهاشون خوب نیستم. و این، خیلی مواقع برام آزار دهنده ست.

چهار. ذاتاً در پدیده‌های مختلف دنبال معنا و استعاره می‌گردم.

 

 

ممنونم از .Black Hole بابت دعوت. :) فکر نمی‌کردم این‌قدر سخت باشه. :))

  • پنجشنبه ۸ آبان ۹۹

پست چند بخشی

ـ خب این درسته که من آدم کمال‌گرا و همین‌طور، آرمان‌گرایی هستم و دنیای ایده‌آلم شاید خیلی رویایی باشه، اما فکر می‌کنم، این دنیا باید قشنگ‌تر از این باشه. نمی‌گم غم نباشه، چه بهتر که نباشه ولی خب، انسان بودن غم داره. زیستن رنج داره و این رو نمی‌شه منکر شد. و تعریف رنج‌ هم بماند. اما می‌خواستم بگم که فکر کنم که در اون دنیای یکم آرمانی‌م احتمالا، مجری اخبار وقتی اخبار روز رو اعلام می‌کرد، بغض می‌کرد و نمی‌تونست ادامه بده.

 

ـ باید بگم که کارکردن توی یک کتابخونه یا کتاب‌فروشی، یکی از چیزهای مورد علاقمه. واقعاً دوست‌ دارم که تجربه‌ش کنم.

از آدم‌هایی که توی کتاب‌فروشی‌ها و کتابخونه‌ها کار می‌کنن، خوشم میاد و احساس خوبی نسبت بهشون دارم. مثل همین آدمی که امروز که پشت پیشخون شهرکتاب کوچیک شهرمون بود.

امروز صبح، بعد از این‌که از بینایی‌سنجی بیرون اومدم، با خودم گفتم که خب ولش کن، نمی‌خواد برم شهر‌کتاب. می‌تونم بعداً برم. اما یهو دیدم که توی راهش هستم و به این فکر کردم که دو تا کتاب هست که می‌خوام بخرم که احتمالاُ نداشته باشن‌ش و ای کاش داشته باشن. و خب باید بگم که نه تنها با اون دو کتاب از اونجا اومدم بیرون، که یه کتاب دیگه‌ هم یافتم و در عین حال دو سه تا کتاب دیگه هم موندن برای دفعه‌ی بعدی! بذارید یه اعترافی بکنم. من جلوی کتاب، هیچ گونه دفاعی ندارم. :)) و پتانسیل این رو دارم که وقتی وارد یه کتاب‌فروشی شدم، تموم جیبم رو خالی کنم. :))

 

ـ اعصابم از هرچی دانشگاه و سیستم آموزشیه به شدت خرده! دلم می‌خواد قید پایان‌نامه‌م رو بزنم به جای این‌که از فکر پیدا کردن راه‌حل برای  اصلاح موضوع و صحبت با استاد راهنمام پیدا کنم، بهش پیام بدم و بگم، من نیستم دیگه! این حجم از مسخره بازی، اعصابم رو خرد می‌کنه واقعاً. امیدوارم زودتر تموم شه و قالش کنده بشه دیگه فقط!

 

ـ خب من احتمالاً آدم غمگینی هستم و نسبت به خیلی چیز‌ها معترض هستم. اما با این حال ناامید، نیستم. آدم‌هایی هستن که وقتی باهاشون صحبت می‌کنم، دل گرم می‌شم که همچین آدم‌هایی هنوز هم توی دنیا هستند. آدم‌هایی که به خیلی چیزها اهمیت می‌دن. و این خوش‌حالم می‌کنه که کسایی هستن که به این جزئیات اهمیت می‌دن و فکر می‌کنن. و این برام خوش‌حال کنندست.

 

- دوباره فکر تغییر مسیرم بیشتر از گذشته به سرم افتاده و باز برگشتم به چندماه قبل! اما ای بار امیدوارم که بتونم با خانوادم مطرحش کنم. آره این جدید‌ترین قدمیه که می‌تونم بردارم...

  • يكشنبه ۴ آبان ۹۹
هپروت ؛ در تداول عامه ، دنیای واهی و خیالی محض .
Designed By Erfan Powered by Bayan