با چشمانی بسته؛ شنیدمت در رویایی دور. و خواندمت به نجوایی گم. در آغوش زمان گریستم، سوختم. خاکسترهای سردم را باد صبح در گوشهی دشت سیاه گیسوانت گم کرد. ذره ذره محو شدم در رویایی دور. آیا شنیدی که میخواندمت در رویایی دور؛ به نجوایی گم؟ وقتی پشت پلکهایت ذره ذره محو شدم با نور صبح؟