تصویری به‌جامانده از خاطره‌ای گنگ از روز و مکانی گم...

بریده‌ای از تصویری به‌جامانده از خاطره‌ای گنگ از روز و مکانی گم در میان عطر ذرات قهوه‌ی خردشده و نت‌های سونات مهتاب:

 

" ... چشمانم را باز کردم. دسته‌های باران شرشر به شیشه‌ی جلو می‌کوبیدند. کجا بودم؟ وسط جاده‌ای دور؟ فقط صدای ممتد باران را می‌شنیدم. من، این‌جا چه می‌کنم؟ آیا هنوز دیر نشده بود؟ هرچه می‌دیدم، آب بود و آب. من کجا بودم؟ وسط دریا؟ پس چرا حرکت میان امواجش را حس نمی‌کردم؟ کف دریایی گمشده، چسبیده بودم؟ پس ماهی‌ها کجا بودند؟ دستم را روی گردنم که درد می‌کرد، گذاشتم. چقدر از همه چیز دور بودم! خوابم می‌آمد. سرم را روی فرمان ماشین گذاشتم و چشمانم را بستم.

شنیدم. سه بار، واضح؛ تق تق. گرمای لطیف صدای دستانش را حس می‌کردم. سه بار آرام با همان انگشتان زیبای تا شده‌اش روی سطح چوبی پیشخوان کوبید. چشمانم را باز کردم. با چشمان قهوه‌ای‌ش لبخند زد. آقا ببخشید، قهوه دارین؟ سرم را بلند کردم. به چشمانش خیره شدم. دستانش را از جلوی صورتم تکان تکان داد. لبخند زد. آقا خوبین؟ خسته‌این؟ چیزی شده؟ می‌خواین به من بگید؟ بله... داریم؛ تلخ یا شیرین... با یا بدون شیر... اسپرسو یا...؟

عطر قهوه فضا را رنگ می‌کرد. پیرمردی که روی میز سمت چپ نشسته بود؛ روزنامه‌‌ی کهنه‌ای را از پشت عینکش می‌خواند و سرش را تکان تکان می‌داد. گریه‌ می‌کرد؟ پسری با موهای آشفته از پنجره‌ی بخار کرده، بیرون را نگاه می‌کرد. دستان زیر چانه‌اش، به چهره‌ی نیم‌رخش، غم کوچکی بخشیده بود. دختر و پسری در میز کنارش، دست در دست هم کرده بودند و در سکوت،  با چشمانشان برای هم شعر می‌خواندند. قهوه را در فنجان ریختم و به سمت میز گوشه‌ی سالن رفتم. آوای سونات مهتاب که از بلند‌گو پخش می‌شد با عطر قهوه در آمیخته بود. با همان دستانی که با صدای لطیفشان بیدارم کرده بود، چیزی می‌کشید. مرغ دریایی؟ سرش را بلند کرد. باز با چشمانش به من لبخند زد. آره، مرغ دریایه. این‌جا زیاد هست ازشون نه؟ توی دلم گفتم: چقدر قشنگه. میخواین یکی براتون بکشم؟ سر تکان دادم. اوناها، نگاش کنید، روی پیشبندتونه. سرم را خم کردم و روی پیش‌بند کمری‌ام، تصویر یک مرغ دریایی آبی و کم‌رنگ دیدم. چقدر قشنگه! آره، من عاشقشونم. توی دلم گفتم: کاش منم مرغ دریایی بودم. خندید و تمام صورتش مثل غنچه‌ای جمع شد. عطر قهوه و صدای سونات مهتابی را در موهایش می‌دیدم که می‌رقصیدند. راستی چندوقت بود، قهوه نخورده بودم؟ راستی چندوقته قهوه نخوردین شما، میخواین مهمونتون کنم؟ من کجا بودم؟ سرش را یک‌وری کرد. کاش من عطر قهوه بودم. گفت: کاش من نقاش بهتری بودم، تازگی تابلویی می‌کشم که یه مرغ دریایی توش هست، مثل همین، باید روش کار کنم؛ یه مرغ‌دریایی بالای منظره‌ای از دریا، تنها. کاش من مرغ‌دریایی بودم. نمی‌شینید؟ نشستم. مداد را دستش تکان تکان می‌داد. چشمانم را بستم و سرم را روی میز گذاشتم. کاش من مداد بودم.

شنیدم. واضح؛ تق‌تق، تتق تتق. گرمای لطیف صدای دستانش را حس می‌کردم. چشمان را باز کردم. مداد و دفترکوچکی را با انگشتان کشیده‌اش، محکم گرفته بود و با لبخند کجکی‌اش به من زل زده بودم. لب‌هایش تکان نمی‌خورد. قهوه می‌خواین، درسته؟ کنارش کیکم بذارم؟ راستی چند وقت بود، قهوه نخورده بودم؟ تا من قهوه‌‌تون رو حاضر کنم، می‌تونید با دریا صحبت کنید. دختر خوبیه، همش لابه‌لای میزا می‌چرخه و گاهی‌هم میو میو می‌کنه. این‌طوری: میو میو. و صورتش با خنده‌ی لطیفش عین غنچه‌ای جمع شد. گربه‌ی خاکستری کنار پاهایم با چشمان خمارش روی زمین لم داده‌ بود. در کنارم پیرمردی، با دستی بر زیر چانه که غمی کهنه به صورتش بخشیده بود، از پنجره بیرون را نگاه می‌کرد. روزنامه‌ی کهنه‌ای کنار دستش بود. گریه می‌کرد؟ دختر و پسری، در سکوت و در دنیایی دور زیر سایه‌ی درختی برای هم شعر می‌خواندند و برای هم می‌مردند و زنده می‌شدند. در آینه‌ی کدر رو به رو، تصویر شبحی را می‌دیدم که قوز کرده روی صندلی‌اش نشسته بود، وسط دریا؟ من کجا بودم؟ قهو‌ه‌تون، آماده‌ ست. قشنگه نه؟ طرح مرغ دریایی رو می‌گم. قبلا فقط روی پش‌بندم بود ولی الآن یه‌دونه دیگه‌م روی دستم کشیدم، ایناها. دستش را باز کرد. مرغ دریایی کوچکی از دستش بیرون پرید. کاش من مرغ دریایی بودم. می‌خواین یکی هم برای شما بکشم؟ چرا مرغ دریایی؟ آخه من ماهی بلد نیستم بکشم. من کجا بودم؟ گربه‌ی خاکستری گفت: خیلی احمقی! بهش بگو. میو میو. سرم را گرداندم. شانه‌اش را بالا انداخت و رفت. گفتم که خیلی احمقی! رفت! میو میو. کاش من هم رفته بودم. بوی قهوه را حس نمی‌کردم. صدای سونات مهتابی را هم نمی‌شنیدم. من کجا بودم؟ گربه‌ی خاکستری، مرغ دریایی کوچک را می‌خورد. میو میو! من کجا بودم؟ سرم را به میز کوبیدم و خوابیدم. کاش من یک نقاشی بودم. باید می‌رفتم؟ باید بروم؟

 

شنیدم. واضح و مشخص. شرشر، شرشر. چشمانم را باز کردم. سرم را از روی فرمان ماشین بلند کردم. من کجا بودم؟ وسط دریا؟ به کف دریایی گم شده چسبیده بودم؟ پس ماهی‌ها کجا بودند؟ باید پیاده می‌شدم؟ پسری با ماشین در دریایی گم شد، تیتر جالبی برای روزنامه‌‌ی صبح می‌شد، نه؟ کسی ازین خبر سر تکان می‌داد؟ گریه می‌کرد؟ از کدام راه به این‌جا رسیده بودم؟ چقدر خوابم می‌آید! چندوقت است که قهوه نخوردم؟ این صدای مرغ دریایی است که از بالا صدایش می‌آید؟ کافه‌ی مرغ دریایی کجاست؟ من کجا هستم؟ در زیر خروارها موج آبی یک نقاشی که بالایش یک مرغ دریایی تنها می‌خواند؟ کسی مرا می‌بینید؟ کاش مرا می‌دید. کاش انقدر خوابم نمی‌آمد. دیر شده؟ من یک مرغ دریایی‌ام؟ میومیو، باید می‌گفمتم. من دورم از تو؟ ای کاش دور نبودم. می‌توانم باز سوار بر عطر قهوه و نت‌های سونات مهتاب شوم؟ چقدر خوابم می‌آید. راستی چندوقت است قهوه نخوردم؟ .... "

 

* سونات مهتاب؛ اثری از بتهوون.

  • يكشنبه ۲۹ تیر ۹۹
Winged Deer

آه، کاش من مرغ دریایی بودم...

می‌دونم که توی اون لحظه، در هر زمان و مکانی که بودی، با تمام وجودت این رو آرزو کردی، می‌دونم...

من حتی یک بار با خودم گفتم: کاش من کیک شکلاتی بودم؛ کیک شکلاتی‌ای که بین لایه‌هاش گردو و موز داره. :))

اونقدر خوب توصیف کرده بودی که من دمای اون نقطه از زمان و مکان نامعلوم رو هم حس کردم. :))

مرسی. :) 
کیک شکلاتی! چقدر جالب و سخت! :))
ممنونم ازت. تو خوب توی ذهنت تصویرش کردی که حسش کردی! ☘️
فاطمه حسینی

چقد قشنگ بود :)

خیلی ممنونم، شما قشنگ دیدینش. :) ☘️
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هپروت ؛ در تداول عامه ، دنیای واهی و خیالی محض .
Designed By Erfan Powered by Bayan