صدای شلیک گلولهای در دشت پیچید. چیزی در وجود درختی لرزید. پرندهی سرخ کجاست؟ پرندهای که تمام زمستان را به شوق دیدنش دوبارهای او سر کرده بود.
بهار تمام شد. پرندهی سرخ نیامد. صدای سایش تیغههای اره بر روی ساقهی خشکیدهای در دشت تابستان پیچید.
صدای شلیک گلولهای در دشت پیچید. چیزی در وجود درختی لرزید. پرندهی سرخ کجاست؟ پرندهای که تمام زمستان را به شوق دیدنش دوبارهای او سر کرده بود.
بهار تمام شد. پرندهی سرخ نیامد. صدای سایش تیغههای اره بر روی ساقهی خشکیدهای در دشت تابستان پیچید.
پینوشت پست قبل:
خب حتماً این رو شنیدین که خیلیها معتقدن که خوندن شعر ترجمه شده، درست نیست چونکه با تغییر کلمات اصلی اون شعر، لطافت و ظرافتش از بین میره و در نتیجه چیزی که باقی میمونه نمونهای ازون شعره که حس کامل اون رو نداره. خب این حرف رو میفهمم و موافقم هستم باهاش؛ صد البته که ترجمه هر چقدر هم که قوی و درست باشه؛ نمیتونه صد در صد با اون شعر برابری کنه. ولی چاره چیه؟ خب از اونجایی که شخصاً نمیتونم تموم زبانها رو یاد بگیریم، ترجیح میدم شعر ترجمه بخونم تا اینکه هیچوقت اون شعرها رو نخونم. چون اگر بخوام اینکارو کنم؛ باید دور تموم هایکوهای ژاپنی و شعرهای اروپایی و لاتین و عربی رو خط بکشم. و خب به نظرم حیفه که بخوایم خودمون رو محروم کنیم ازشون. نمیدونم شاید نظرم درست نباشه. گرچه که فکر میکنم با این فرمون، حتی میتونیم بگیم رمانها و کتابهای فلسفی هم با ترجمه ضربه میخورن و باید دور اونارو هم خط بکشیم و صبر کنیم تا حداقل به انگلیسی و فرانسه و آلمانی مسلط بشیم تا بریم سراغشون و بخونیمشون! هر چند که حرف مخالفین ترجمه خوندن هم میفهمم ولی بنا به خیلی دلایل موافق نیستم. چون به نظرم ترجمهی درست و حسابی میتونه تا حد زیادی کار رو در بیاره، هرچند که با اصلش یکی نشه. شایدم من اشتباه کنم...
«نیرویی جادویی »
" مهم نیست چه ساعتی از روز است
چشمها را ببند
سه بار پا بکوب
بر کف اتاق
چشمها را باز کن
همه چیز مثل اولش است "
بلانکا بارهلا (پرو)