صدا. صدا.

صدای شلیک گلوله‌‌ای در دشت پیچید. چیزی در وجود درختی لرزید. پرنده‌‌ی سرخ کجاست؟ پرنده‌ای که تمام زمستان را به شوق دیدنش دوبار‌ه‌ای او سر کرده بود.

بهار تمام شد. پرنده‌ی سرخ نیامد. صدای سایش تیغه‌های اره بر روی ساقه‌ی خشکیده‌ای در دشت تابستان پیچید.

 

  • سه شنبه ۳ تیر ۹۹

در مورد ترجمه

پی‌نوشت پست قبل:

خب حتماً این رو شنیدین که خیلی‌ها معتقدن که خوندن شعر ترجمه‌ شده، درست نیست چون‌که با تغییر کلمات اصلی اون شعر، لطافت و ظرافتش از بین می‌ره و در نتیجه چیزی که باقی‌ می‌مونه نمونه‌ای ازون شعره که حس کامل اون رو نداره. خب این حرف رو می‌فهمم و موافقم هستم باهاش؛ صد البته که ترجمه هر چقدر هم که قوی و درست باشه؛ نمی‌تونه صد در صد با اون شعر برابری کنه. ولی چاره چیه؟ خب از اون‌جایی که شخصاً نمی‌تونم تموم زبان‌ها رو یاد بگیریم، ترجیح می‌دم شعر ترجمه بخونم تا این‌که هیچ‌وقت اون شعر‌ها رو نخونم. چون اگر بخوام این‌کارو کنم؛ باید دور تموم هایکو‌های ژاپنی و شعرهای اروپایی و لاتین و عربی رو خط بکشم. و خب به نظرم حیفه که بخوایم خودمون رو محروم کنیم ازشون. نمی‌دونم شاید نظرم درست نباشه. گرچه که فکر می‌کنم با این فرمون، حتی می‌تونیم بگیم رمان‌ها و کتاب‌های فلسفی هم با ترجمه ضربه می‌خورن و باید دور اونارو هم خط بکشیم و صبر کنیم تا حداقل به انگلیسی و فرانسه و آلمانی مسلط بشیم تا بریم سراغشون و بخونیمشون!  هر چند که حرف مخالفین ترجمه خوندن هم می‌فهمم ولی بنا به خیلی دلایل موافق نیستم. چون به نظرم ترجمه‌ی درست و حسابی می‌تونه تا حد زیادی کار رو در بیاره، هرچند که با اصلش یکی نشه. شایدم من اشتباه کنم...

  • سه شنبه ۳ تیر ۹۹

نیرویی جادویی

«نیرویی جادویی »

" مهم نیست چه ساعتی از روز است

چشم‌ها را ببند

سه بار پا بکوب

بر کف اتاق

چشم‌‌ها را باز کن

همه چیز مثل اولش است "

 

 بلانکا باره‌لا (پرو)

 

 

  • سه شنبه ۳ تیر ۹۹

زمان؟

زمان! می‌گویند یک بعد است و فلان و فلان... . نمی‌دونم. سرم از فیزیک در نمیره. این‌که زمان قابل اندازه‌گیریه به قول جناب نیوتون و یا قابل اندازه‌گیری نیست و این حد گذاری‌ها مربوط به ذهن بشره رو هم نمیدونم. این‌هم هنوز نمی‌دونم که زمان اساساً  کارکردش چیه؟ اما چیزی که می‌دونم اینه که در حدود دنیای ماده تعریف می‌شه و بدون ماده معنایی نداره. پس به همین خاطر هم خوش‌حال می‌شم از این‌که می‌فهمم یک روز دیگه زورش به ما نمی‌رسه. و جاودانگی معنا پیدا می‌کنه. چون مدتیه زمان رو عاملی برای فرسایش می‌دونم. فرسایش جسممون. عاملی که باعث می‌شه پیر بشیم، فرسوده بشیم و فراموش کنیم. مثل سایه‌ای همراهمونه و دنبالمون می‌کنه و با شلاق فرسوده ‌کننده‌ش مدام به پشتمون می‌زنه و فریاد می‌زنه که « آهای! دارم می‌گذرم، دارم می‌گذرم. زود باش. عقب نیافت. جلو برو.» گاهی از دستش فرار می‌کنم. به جاهایی که صدای قدم‌هاشو پشت سرم نشونم. اما فایده‌ای نداره. بعد از برگشتم، سوزش جای زخم‌‌های شلاقش رو می‌تونم حس کنم و توی آینه می‌تونم جای نفس پیر کننده‌ش رو روی پیشونیم و بین موهام ببینم. بی‌انصافانست؟ شاید. شاید، زمان اینقدر ها هم بد نباشه. خب، اگر زمانی نبود، رشدی هم نبود. و یا بهتر بگم اگر زمانی نبود، اصلاً انسان به این مفهموم، معنایی پیدا نمی‌کرد، هوم؟! شایدم فقط یه معلم سخت‌گیر و بی‌رحمه که تنبیهمون می‌کنه. یا شاید هم دزد نابه‌کاریه که لحظه‌های دوست داشتینمون رو به یغما می‌بره و تبدیلشون می‌کنه به چندتا تصویر کمرنگ به نام خاطره  تا سال‌های بعد همون تصویر‌های کمرنگ رو هم از ذهنمون پاک کنه و چیزی ازشون به جا نذاره. نمیدونم. اما چیزی که می‌دونم اینه که می‌شه باهاش کنار اومد. این‌که میدونم بالاخره یک روز وایمیسه و جلوی ما معناش رو از دست می‌ده و بی‌زمان می‌شه، طوری‌که انگار هیچ‌وقت وجود نداشته؛ باعث می‌شه راحت‌تر باهاش کنار بیام. طوری‌که حتی می‌شه از همراهیش لذت برد و دنباله‌ی این خواب رو درکنارش ادامه داد و باهاش رفاقت کرد. اونوقت شاید، شلاق حسرتش رو هم کنار گذاشت و دست نوازش گرش رو موهای سفیدمون کشید و با ما طلوع صبح بعد رو به تماشا نشست.

  • جمعه ۳۰ خرداد ۹۹

یک

خب ترجیحا از بلاگفا مهاجرت کردم این‌جا. حس می‌کنم محیط و رابط کاربری اینجا جذاب تره.

امیدوارم اینجا بتونم بنویسم یکم. و این‌که همین.

+ سلام.

  • جمعه ۳۰ خرداد ۹۹
هپروت ؛ در تداول عامه ، دنیای واهی و خیالی محض .
Designed By Erfan Powered by Bayan